محمود ما اینگونه هست ....
یکی بود یکی نیود ، غیر از خدای مهربون هیچکی نبود ، شهری بود به نام ایران . سال های دور مردی نورانی با پیامی الهی بر ظلم شب حمله ور شد ...
سالها گذشت و این پیر نورانی به رحمت خدای مهربون رفت ...
شهر ایران رو بار دیگه تیرگی و سیاهی فرا گرفته بود...
سال ها بعد مردی جوون به نام محمود در این تاریکی تک و تنها طلایه دار عدالت شد...
محمود قصه ما اینگونه بود ;
در شهر ایران افرادی اینطور بودند:
اما محمود ما اینطوری بود
برخی اینطوری هم بودن:
اما محمود ما اینطوری بود
در شهر ایران افرادی اینطوری هم بودن:
اما باز محمود ما اینگونه بود
خانه های این چنینی هم بود:
اما محمود ما اینگونه بود
در ایران اینجوری هم بود:
اما باز هم محمود ما اینگونه بود
بیرون از شهر ایران هم اینگونه بود:
اما محمود ما اینگونه بود
قرار دادهایی اینجوری هم بود:
اما محمود ما اینگونه نبود
اشخاصی هم اینگونه بودن:
اما محمود ما اینجور بود
آری ، محمود ما اینگونه هست ....
قصه ما به سر نرسید ، محمود ما رو هم نگذاشتند به خونه برسه ...
http://mardominejad.blogfa.com/post/24